مادرامامعلی(ع)
فاطمه بنت اسد، بانویی خردمند، استوارْ گام، بُرنا دل و ارجمند بود. او پیامبر خدا را در کودکی در دامان پُرمهرش پرورش داد.[1] پیامبرصلی الله علیه وآله به او علاقهای شگرف داشت، بدانگونه که درباره وی میفرمود: «پس از مادرم که مرا بزاد، او مادرم بود».[2].
پیامبر خدا، مهربانی و شفقت آن بانوی ارجمند را درباره خودش میستود و میفرمود: «پس از ابوطالب، هیچکس با من مهربانتر از او نبود».[3].
فاطمه بنت اسد، اوّلین زنی است که با پیامبرصلی الله علیه وآله بیعت کرد[4] و همراه علی و فاطمهعلیهما السلام، پیاده به مدینه هجرت کرده است.
چون این بانوی بزرگوار، زندگی را بدرود گفت، پیامبر خدا او را در لباس شخصی خود کفن کرد[5] و در تشییع جنازه وی شرکت جُست، بر او نماز خواند و پیش از آنکه در قبرش بگذارد، در قبر او خوابید.[6].
علیعلیه السلام، چهارمین پسر این دو چهره منوّر تاریخ اسلام، ابو طالب و فاطمه بنت اسد است که پس از طالب، عقیل و جعفر، زندگی آنها را شکوه بخشیده است.[7].
13. فضائل الصحابة - به نقل از مصعب زبیری -: مادر علی بن ابی طالبعلیه السلام، فاطمه، دختر اسد،پسر هاشم، پسر عبدمناف، پسر قصی است و او نخستین زن هاشمی است که فرزندی هاشمی بزاد. او به سوی پیامبرصلی الله علیه وآله هجرت کرد و چون درگذشت، پیامبرصلی الله علیه وآله بر جنازهاش حاضر شد.[8].
14. مناقب آل أبی طالب: ابوطالب در ازدواج با فاطمه بنت اسد، چنین خطبه خواند: سپاس، ویژه پروردگار جهانیان است؛ صاحب عرش بزرگ و مقام کریم و مشعر و حطیم؛ کسی که ما را برای مِهتری قوم و خدمتکاری کعبه برگزید و ما را کارگزار قوم و خالص و حجّت کامل خویش و به دور از بد دهنی و تردید و آزار و عیب قرار داد و مشاعر را برای ما بر پا داشت و ما - نخبگان خاندان ابراهیم و برگزیدگان آن و فرزندان اسماعیل - را بر دیگر عشیرهها برتری بخشید.
سپس گفت: دختر اسد را به همسری برگزیدم و مهریه او را فرستادم و کار را به پایان بردم. پس، از پدرش بپرسید و گواه باشید.
پس اسد گفت: فاطمه را به همسریات درآوردیم و از تو خشنودیم.[9].
15. الکافی - به نقل از عبداللَّه بن مسکان، از امام صادقعلیه السلام -: «فاطمه بنت اسد، نزد ابوطالب آمد تا بشارت تولّد پیامبرصلی الله علیه وآله را به او بدهد. پس ابوطالب گفت: به مدت یک " سبت " صبر کن. من تو را به [پسری] مانند او بشارت میدهم، جز آن که پیامبر نیست».
و [امام صادق] فرمود: «سبت، سی سال است و میان پیامبر خدا و امیرمؤمنان، سی سال فاصله بود».[10].
16. امام علیعلیه السلام: چون فاطمه دختر اسد بن هاشم درگذشت، پیامبر خدا او را در پیراهن خود کفن کرد و بر او نماز گزارد و بر او هفتاد «تکبیر» گفت ودر قبرش فرود آمد و به اطراف قبر اشاره مینمود، گویی که آن را فراخ و بر او هموار میکرد و از قبرشبیرون آمد، در حالی که اشک از چشمانش روانبود ودر قبر او خاکریخت.
پس چون [از قبرستان بیرون] رفت، عمر بن خطّاب به ایشان گفت: ای پیامبر خدا! دیدم کاری برای این زن کردی که برای هیچ کس نکردی.
فرمود: «ای عمر! این زن، مادر من بود، پس از مادرم که مرا بزاد. ابوطالب، احسان میکرد و صاحب سفره بود و ما را بر خوراک و طعام، گِرد میآورد. پس این زن، همه سهمش را به من میداد، و جبرئیل از سوی پروردگارم عز و جل به من خبر داد که او از اهل بهشت است، و جبرئیل به من خبر داد که خدای متعال به هفتاد هزار فرشته فرمان داد تا بر او نماز بگزارند».[11].
17. امام صادقعلیه السلام: بیگمان، فاطمه بنت اسد، مادر امیر مؤمنان، نخستین زنی بود که با پای پیاده از مکّه به مدینه و به سوی پیامبر خدا هجرت کرد و از مهربانترینِ مردمان به پیامبرصلی الله علیه وآله بود.
او از پیامبر خدا شنید که میگفت: «بیگمان، مردم در روز قیامت، لُختِ مادرزاد، محشور میشوند». پس فاطمه بنت اسد گفت: وای از رسوایی! سپس پیامبر خدا به او گفت: «من از خدا میخواهم که تو را پوشیده برانگیزد» و نیز شنید که پیامبرصلی الله علیه وآله از فشار قبر یاد میکند. پس گفت: وای از ناتوانی! پس پیامبر خدا به او فرمود: «من از خدا میخواهم که از این (فشار قبر)، کفایتت کند».
و روزی فاطمه به پیامبر خدا گفت:میخواهم این کنیزم را آزاد کنم. پس پیامبرصلی الله علیه وآله به او فرمود: «اگر چنین کنی، خداوند در برابر هر عضو او، عضوی از تو را از آتش میرهانَد».
پس چون بیمار شد، رسول خدا را وصیّ خود قرار داد و از او خواست که خادمش را آزاد کند و زبانش بند آمد. پس با اشاره به پیامبر خدا وصیّت کرد و حضرت هم وصیّتش را پذیرفت.
روزی پیامبرصلی الله علیه وآله نشسته بود که امیر مؤمنان، گریان نزدش آمد. پیامبرصلی الله علیه وآله به او فرمود: «چه چیز گریانت کرده است؟». گفت: مادرم فاطمه درگذشت.
پیامبر خدا فرمود: «و نیز مادر من، به خدا سوگند!» و شتابان برخاست و به درون خانه آمد. پس به او نگریست و گریست. سپس به زنان فرمان داد تا غسلش دهند و فرمود: «هنگامی که فارغ شدید، پیش از آگاه کردن من کاری نکنید».
پس چون فارغ شدند، به حضرت خبر دادند. پیامبرصلی الله علیه وآله پیراهن زیرینش را به آنان داد و فرمان داد که او را در آن کفن کنند و به مسلمانان گفت: «هرگاه دیدید من کاری کردم که پیش از این نکرده بودم، از من بپرسید: چرا آن را کردی؟».
پس چون زنان از غسل و کفن او فارغ شدند، پیامبرصلی الله علیه وآله به درون آمد و جنازهاش را بر دوش خود حمل کرد و پیوسته زیر جنازهاش بود تا بر سرِ قبرش آورد. سپس آن را بر زمین نهاد و به درون قبر رفت و در آن خوابید. سپس برخاست و او را بر دستانش گرفت و در قبر گذاشت. سپس مدّتی دراز خم شد و با او زمزمه کرد....[12]. |