سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 40891

  بازدید امروز : 15

  بازدید دیروز : 7

پدرامام‏علی(ع) - بخش امام علی (ع) متصل به وبلاگ نسیم صباح

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

لوگوی دوستان


 

درباره خودم

 

پیوندهای روزانه

 

لینک به لوگوی من

پدرامام‏علی(ع) - بخش امام علی (ع)         متصل به وبلاگ نسیم صباح

 

فهرست موضوعی یادداشت ها

ولادت[8] .

 

بایگانی

پاییز 1386

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

هرگاه خداوند متعال، بنده ای را دوست بدارد، نقطه ای سپید در قلبش پدید می آورد، گوش های قلبش را می گشاید و فرشته ای بر او می گمارد، تا بر راه راستْ استوارش دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

پدرامام‏علی(ع)

نویسنده:محمدرضا نیک‏خیر::: پنج شنبه 86/7/12::: ساعت 7:25 صبح

پدرامام‏علی(ع)

عبد مناف بن عبدالمطّلب، مشهور به ابوطالب، یکی از ده فرزند عبدالمطّلب است.[1] عبدالمطّلب، چهره برجسته قریش است. او در میان قریش از جایگاهی والا و منزلتی عظیم برخوردار بود. ابوطالب، پس از پدر، این جایگاه والا و مکانت ارجمند اجتماعی را از آنِ خود ساخت.[2].

خانواده‏ابوطالب، نخستین‏خانواده‏ای‏است‏که در آن، هردو زوج،هاشمی‏هستند.[3].

ابوطالب، سرپرستی پیامبر صلی الله علیه وآله را - که در خردسالی پدر و مادر و سپس جدّش را از دست داده بود -، برعهده گرفت[4] و چون امین قریش به رسالت مبعوث گشت، ابوطالب با تمام توان از آن بزرگوار، حمایت کرد و در این راه دشوار از هیچ کوششی دریغ نورزید.

ابوطالب به رسالت پیامبر خدا، باوری استوار داشت[5] و این باور را در اشعارش نشان می‏داد.[6].

جایگاه بلند اجتماعی ابوطالب در میان قریش و مردم مکّه، و حمایت بی‏دریغ او از پیامبر خدا، مانع اصلی آزار رساندن قریش به آن بزرگوار بود.[7].

در محاصره شعب ابوطالب، آن بزرگوار، همراه پیامبرصلی الله علیه وآله و مؤمنان بود و دشواری‏های محاصره اقتصادی را در کهن‏سالی به جان خرید و از حمایت پیامبر خدا تن نزد.[8].

ابوطالب، حقّی بس بزرگ بر اسلام و مسلمانان در آن روزگار غربت دین دارد. آن بزرگوار، پس از خروج از شِعب ابوطالب، زندگی را بدرود گفت. با مرگ او و خدیجه‏علیها السلام، پیامبر خدا دو تن از حامیان استوار، صدیق و فداکارش را از دست داد و پس از آن، شکنجه و آزار مؤمنان به دست قریش، فزونی یافت.[9].

5. کمال الدین - به نقل از اصبغ بن نباته -: شنیدم امیرمؤمنان - که درودهای خداوند بر او باد - می‏فرماید: «به خدا سوگند، نه پدرم و نه جدّم عبدالمطّلب، و نه هاشم و نه عبدمناف، هرگز بتی را نپرستیدند». به ایشان گفته شد: پس چه می‏پرستیدند؟ فرمود: «به سوی کعبه و بر دین ابراهیم، نماز می‏گزاردند و چنگ زننده به آن بودند».[10].

6. امام صادق‏علیه السلام: بی‏گمان، ابوطالب اظهار کفر می‏کرد و در نهان، ایمان داشت. پس چون وفاتش در رسید، خدای عز و جل به پیامبرصلی الله علیه وآله وحی کرد: «از مکّه خارج شو که در آن‏جا یاوری نداری». پس به مدینه هجرت کرد.[11].

7. امام صادق‏علیه السلام: امیرمؤمنان، خوش می‏داشت که شعر ابوطالب خوانده شود و جمع‏آوری گردد و فرمود: «آن را یاد بگیرید و به فرزندانتان بیاموزید، که او بر دین خدا بود و در شعرش دانشی است فراوان».[12].

8. إیمان أبی طالب - به نقل از علی بن محمّد صوفی علوی عُمَری -: ابو عبداللَّه بن‏منعیه[13] هاشمی (آموزگارم در بصره)، شعری‏را از ابوطالب برایم خواند:

بی‏گمان، خداوند، محمّد پیامبر را گرامی داشت

پس گرامی‏ترینِ خلق خدا در میان مردم، احمد است.

و نامش را از نام خود مشتق کرد تا بزرگش بدارد

پس [خدای] صاحب عرش، محمود و این، محمّد است.[14].

9. إیمان أبی طالب - به نقل از ضوء بن صلصال -: من پیش از اسلام آوردنم، همراه ابوطالب، پیامبرصلی الله علیه وآله را یاری می‏دادم. روزی در شدّت گرما، نزدیک خانه ابوطالب نشسته بودم که ابوطالب، همچون مصیبت‏زدگان به سوی من آمد و گفت: ای ابوغضنفر! آیا این دو جوان (یعنی پیامبر و علی‏علیهما السلام) را دیده‏ای ؟ گفتم: در این مدّت که نشسته‏ام، آن دو را ندیده‏ام.

پس گفت: با ما به جستجوی آنان برخیز که من از قریش در کشتن آن دو ایمن نیستم.

رفتیم تا از خانه‏های مکّه خارج شدیم. سپس به سوی کوهی از کوه‏های مکّه رو کردیم و تا قلّه‏اش بالا رفتیم که ناگهان، پیامبرصلی الله علیه وآله را دیدیم و علی‏علیه السلام را که در سمت راستش بود و روبه‏روی «عین الشمس» ایستاده بودند و رکوع و سجود می‏کردند.

ابوطالب به پسرش جعفر گفت: به پسر عمویت متّصل شو. پس او در کنار علی‏علیه السلام ایستاد. پیامبرصلی الله علیه وآله متوجه آن دو شد و جلوتر آمد و به کار خود پرداختند تا از آن فارغ شدند، سپس به ما رو کردند و من شادمانی را در چهره ابوطالب دیدم. پس برخاست و می‏گفت:

بی‏گمان، علی و جعفر، نقطه اتّکای من‏اند

در سختی‏های زمانه و پیشامدها.

وا مگذارید و پسر عمویتان را یاری دهید

که او[15] از میان آنان، برادرِ تنی من است.

به خدا سوگند، پیامبرصلی الله علیه وآله را وا نمی‏گذارم و نه

هیچ یک از پسران شرافتمندم [چنین می‏کنند].[16].

10. الفصول المختارة - در ذکر آنچه در شعب ابوطالب گذشت -: هنگامی که چشم‏ها خوابید، ابوطالب، همراه امیر مؤمنان آمد و پیامبر خدا را بلند کرد و امیر مؤمنان را در جایش خوابانْد. امیر مؤمنان گفت: «ای پدر! من کشته می‏شوم». ابوطالب گفت:

پسرکم صبر کن که صبر، سزاوارتر است

هر زنده‏ای سرانجامش مرگ است

ما تو را در شدّت بلا بذل کردیم

به فدای نجیب‏زاده نجیب

به فدای سرور شریف والا

و گشاده دست و بخشنده

اگر مرگ در رسید، پس تیر به تو رسیده است

که برخی [از تیرها] اصابت می‏کند و برخی نه

هر زنده‏ای گر چه دیر بِزیَد

سهمی از تیرهای مرگ می‏گیرد

پس امیرمؤمنان فرمود:

«آیا مرا به شکیبایی در یاری احمد فرمان می‏دهی؟!

و به خدا سوگند، آنچه گفتم، از روی بی‏تابی نگفتم

بلکه دوست داشتم یاری‏ام را آشکار کنم

و بدانی که من همواره فرمانبردار تو بوده‏ام

و کوششم در یاری احمد، برای خداست

پیامبرِ هدایت که در کودکی و بزرگی او را یاری می‏کنم».[17].

11. الکافی - به نقل از اسحاق بن جعفر از امام صادق‏علیه السلام -: به ایشان (امام صادق‏علیه السلام) گفته شد: آنان گمان می‏کنند که ابوطالب، کافر بود. فرمود: «دروغ می‏گویند. چگونه کافر باشد و حال آن که می‏گوید:

آیا نمی‏دانید که ما محمّد را پیامبری یافتیم

همچون موسی که [نامش] در اوّلین کتاب، نگاشته شده است؟!».

و در حدیثی دیگر آمده که فرمود: «چگونه ابوطالبْ کافر باشد و حال آن که می‏گوید:

بی‏گمان دانستند که فرزند ما دروغگو نیست

نزد ما و توجهی به گفته‏های یاوه نمی‏شود.

روسپیدی که با روی او از ابر سپید، باران می‏طلبند

فریادرس یتیمان، نگاهدار بیوگان!».[18].

12. إیمان أبی طالب - به نقل از حسن بن جمهور عمی که حدیث را به پیشینیان نسبت می‏دهد -: به ثابت بن جابر - که شاعر و مشهور به «تأبّط شرّا» بود -، گفته شد: سرور عرب کیست؟ گفت: آگاهتان می‏کنم. سرور عرب، ابوطالب پسر عبدالمطّلب است.

و به احنف بن قیس تمیمی[19] گفته شد: این حکمت‏ها را از کجا برگرفته‏ای ؟ و این بردباری را از کجا آموخته‏ای ؟ گفت: از حکیم عصرش و حلیم روزگارش، قیس بن عاصم منقری.[20] و به قیس گفته شد: بردباری چه کس را دیدی که این گونه بردباری ورزیدی؟ و دانش چه کسی را حمل کردی که چنین دانا شدی؟گفت: از بردباری که هیچ‏گاه قرار از کف نداده، و حکیمی که حکمتش‏پایان‏نگرفته است، اَکثَم بن صیفی تمیمی.[21] و به اَکثَم گفته شد: از چه کس حکمت و ریاست و بردباری و سیاست را فرا گرفتی؟ گفت: از هم‏پیمان حلم و ادب، سرور عجم و عرب، ابوطالب پسر عبدالمطّلب.[22].

ر. ک: بحارالأنوار: 68/35 (نسبه و أحوال والدیه).

إیمان أبی طالب، فخّار بن معد.

الغدیر: 550 - 445/7.



    1. تاریخ الیعقوبی: 11/2، شرح الأخبار: 219/3.
    2. ر. ک: تاریخ الیعقوبی: 13/2.
    3. الکافی: 452/1، المستدرک علی الصحیحین: 4573/116/3، فضائل الصحابة: 933/555/2.
    4. الطبقات الکبری: 119/1، تاریخ الطبری: 277/2، مروج الذهب: 281/2، أنساب الأشراف: 105/1.
    5. الکافی: 28/448/1 - 33، الأمالی، صدوق: 979/712.
    6. الکافی: 29/448/1، الأمالی، صدوق: 980/712، تاریخ الیعقوبی: 31/2، شرح الأخبار: 222/3.
    7. السیرة النبویّة، ابن هشام: 57/2.
    8. الطبقات الکبری: 209/1، تاریخ الطبری: 336/2، الکامل فی التاریخ: 504/1، السیرة النبویّة، ابن هشام: 376/1.
    9. الطبقات الکبری: 211/1، تاریخ الطبری: 343/2، الکامل فی التاریخ:507/1، السیرة النبویّة، ابن هشام: 57/2.
    10. کمال الدین: 174 /32، بحار الأنوار: 22/81/35.
    11. کمال الدین: 31/174، بحار الأنوار: 21/81/35.
    12. إیمان أبی طالب: 130، بحار الأنوار: 54/115/35.
    13. در مصدر چنین است؛ امّا در بحار الأنوار، «بن صفیّة» آمده است.
    14. إیمان أبی طالب: 284، بحار الأنوار: 73/128/35، الإصابة: 10175/197/7.
    15. مقصود، عبد اللَّه، پدر پیامبر خدا است.
    16. إیمان أبی طالب: 248، کنز الفوائد: 270/1، بحار الأنوار: 63/120/35، شرح نهج البلاغة: 269/13.
    17. الفصول المختارة: 58، مناقب آل أبی طالب: 64/1، روضة الواعظین: 64، بحار الأنوار: 31/93/35.
    18. الکافی: 29/448/1، بحار الأنوار: 81/136/35.
    19. ر. ک: ج12، ص 55 (احنف بن قیس).
    20. او قیس بن عاصم بن سنان بن خالد بن منقر بن عبید بن مقاعس است. با هیئت نمایندگی قبیله بنی‏تمیم به حضور پیامبرصلی الله علیه وآله رسید و سال نهم هجری مسلمان شد و چون پیامبرصلی الله علیه وآله وی را دید، گفت: «این، سرورِ چادرنشینان است». وی خردمند و بردبار و مشهور به حلم بود. به احنف بن قیس گفته شد: بردباری را از چه کس آموختی؟ گفت: از قیس بن عاصم. روزی او را در حیاط خانه‏اش دیدم که بر سرین نشسته است و زانوهای خود را به سینه چسبانده و تسمه شمشیرش را به دور پاهایش بسته و با قومش به گفتگو نشسته است که ناگه، مردی را کتف بسته و مرد دیگری را که کشته شده بود، آوردند و گفته شد: این برادرزاده‏ات، پسرت را کشته است. به خدا سوگند، قیس تسمه از پا باز نکرد و سخنش را ناتمام نگذارد. پس از اتمام سخنش رو به برادرزاده‏اش کرد و گفت: ای پسر برادرم! کار بدی کردی، نافرمانی پروردگارت را کردی و قطع رَحِم نمودی و پسر عمویت را کشتی.... سپس به پسر دیگرش گفت: پسرکم! برخیز و بند از شانه‏های پسر عمویت بگشای و برادرت را دفن کن و برای مادرش صد شتر دیه فرزندش را ببر، که او غریب است.

      حسن بصری می‏گوید: هنگامی که وفات قیس بن عاصم رسید، پسرانش را فرا خواند و گفت: پسران من! از من به خاطر بسپارید که هیچ کس برای شما خیرخواه‏تر از من نیست. هنگامی که مُردم، بزرگانتان را سرور کنید و کوچک‏ترانِ خود را سرور مکنید که مردم، بزرگان شما را نادان می‏شمُرَند و نزد آنان، خوار و سبک می‏شوید... و مبادا که از مردم چیزی بخواهید که آن، آخرین کسب و چاره انسان است و برای من زنان نوحه‏خوان میاورید که شنیدم پیامبر خدا از نوحه‏خوانی منع کرد. (اُسد الغابة: 4370/411/4).

    21. او اکثم بن صیفی بن عبدالعزّی است و چون خبر ظهور پیامبر خدا به او رسید، دو نفر به سوی ایشان فرستاد تا از تبارش و آنچه آورده، بپرسند. پس پیامبرصلی الله علیه وآله آگاهشان کرد و برایشان آیه: « خداوند به عدل و احسان فرمان می دهد...»(نحل، آیه 90) را خواند. آن دو به سوی اکثم بازگشتند، به او خبردادند و آیه را بر او خواندند. چون اکثم آن را شنید، گفت: ای قوم! می‏بینم که او به نیکی‏های اخلاقی فرمان می‏دهد و از زشتی‏های اخلاقی باز می‏دارد. پس در این امر، پیشتاز باشید و نه دنباله‏رو؛ اوّل باشید و نه آخر. پس اندکی نکشید که وفاتش در رسید و به خاندانش سفارش کرد: شما را به تقوای الهی و پیوند با خویشان سفارش می‏کنم که بر اساس آن، هیچ ریشه‏ای پوسیده و هیچ شاخه‏ای شکسته نمی‏شود. (اُسد الغابة: 218/ 272/1).
    22. إیمان أبی طالب: 332، بحار الأنوار: 78/133/35.


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    نَسَب‏امام‏علی(ع)
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com