امیر مؤمنان، کنیههای متعدّدی داشته که مشهورترین آنها «ابو الحسن» است.[1] برای امامعلیه السلام کنیههای دیگری مانند: ابو الحسین، ابو السبطین،[2] ابو الریحانتین[3] و ابو تراب هم ذکره شده است که شامل تعریف اصطلاحی کنیه نمیشوند.[4].
از روایات، چنین بر میآید که کنیه «ابو تراب»، محبوبترین کنیه نزد امامعلیه السلام بوده است و هرگاه ایشان را با آن میخواندهاند، شادمان میشده است. موجبات این محبوبیت، چند چیز است: فروتنی و خاکساری در برابر خدای سبحان که در دلِ این واژه نهفته است، و نیز یادآوری ملاطفت پیامبر در جنگ «ذات العشیرة». در این غزوه، علیعلیه السلام در کنار عمّار، روی خاکها خوابیده بود و گَرد و غبار به چهره او نشسته بود. از این رو، پیامبرصلی الله علیه وآله او را «ابو تراب» نامید. اینها موجب تعلّق خاطر علیعلیه السلام به این کنیه بود.
31. امام علیعلیه السلام: حسن، در زمان حیات پیامبر خدا مرا «ابو الحسین» میخوانْد و حسین، مرا «ابو الحسن»، و هر دو، پیامبر خدا را «پدر» صدا میزدند. پس چون پیامبرصلی الله علیه وآله وفات یافت، مرا پدر خواندند.[5].
32. امام علیعلیه السلام: حسن و حسین، مرا «پدر» صدا نزدند تا آن که پیامبر خدا وفات یافت. آن دو به پیامبر، «پدر» میگفتند و حسن به من «ابو الحسین» و حسین به من «ابو الحسن» میگفت.[6].
33. الطبقات الکبری - در ذکر غزوه ذات العُشَیره -: در ذو العُشَیره بود که پیامبر خدا به علی بن ابی طالبعلیه السلام، کنیه «ابو تراب» داد و این از آن رو بود که دید او در خواب، بر خاکی نرم میغلتد. پس گفت: «ای ابو تراب! بنشین». پس علیعلیه السلام نشست.[7].
34. مسند ابن حنبل - به نقل از عمّار بن یاسر -: من و علیعلیه السلام در غزوه ذات العُشَیره، همراه بودیم. پس چون پیامبر خدا بر آنها فرود آمد و اقامت گزید، گروهی از بنی مُدلج را دیدیم که در حال تعمیر چشمهای در نخلستان بودند. پس علیعلیه السلام به من فرمود: «ای ابویقظان! میآیی تا برویم و بنگریم اینها چگونه این کار را میکنند؟».
پس آمدیم و ساعتی به کار آنان نگریستیم. سپس خوابمان گرفت. من و علی روانه شدیم تا زیر چند نخل کوچک، بر روی خاکهای نرم، دراز بکشیم. پس خوابیدیم و به خدا سوگند، هیچ نفهمیدیم تا آنکه متوجّه شدیم پیامبر خدا ما را با پایش تکان میدهد و ما از آن خاکهای نرم، غبارآلود شده بودیم. در آن روز بود که پیامبرخدا به علی گفت: «ایابو تراب!»، به خاطر آن خاکهایی که بر او دیده میشد.
پیامبر خدا فرمود: «آیا برای شما از دو کس که شقیترینِ مردماند، سخن بگویم؟». گفتیم: آری، ای رسول خدا! فرمود: «آن خونریز ثمود که ناقه را پی کرد، و آن که - ای علی! - بر این جایت (اشاره به گیجگاه) میزند تا این (اشاره به محاسن) از [خون] آن، تَر شود».[8].
35. المعجم الأوسط - به نقل از ابو الطفیل -: پیامبرصلی الله علیه وآله آمد و علیعلیه السلام در خاک خوابیده بود. پس فرمود: «بیگمان، شایستهترین نامت ابو تراب است. تو ابو تراب هستی!».[9].
36. پیامبر خداصلی الله علیه وآله: [میفرمود:] ما هرگاه به علی، ابو تراب میگوییم، او را میستاییم.[10].
37. صحیح مسلم - به نقل از ابوحازم از سهل بن سعد -: مردی از آل مروان بر مدینه گمارده شد. سهل بن سعد را فراخواند و به او فرمان داد تا علیعلیه السلام را دشنام گوید. سهل، خودداری ورزید. به او گفت: حال که خودداری میکنی، پس بگو: خداوند، ابو تراب را لعنت کند! سهل گفت: نزد علیعلیه السلام هیچ نامی از ابو تراب، محبوبتر نبود و بیگمان، او هرگاه بدان خوانده میشد، شادمان میگشت.[11].
38. صحیح البخاری - به نقل از ابو حازم -: مردی نزد سهل بن سعد آمد و گفت: این مرد (حاکم مدینه) علیعلیه السلام را بر فراز منبر [به بدی] میخوانَد. گفت: چه میگوید؟ گفت: او را ابو تراب میخواند. پس سهل خندید و گفت: به خدا سوگند، جز پیامبرصلی الله علیه وآله او را [به این نام] ننامید و به خدا سوگند، نزد او نامی از آن محبوبتر نبود.
پس ماجرا [ی نامگذاری] را از سهل جویا شدم و گفتم: ای ابو عبّاس! آن ماجرا چگونه بود؟
گفت: علیعلیه السلام بر فاطمهعلیها السلام وارد شد و سپس بیرون آمد و در مسجد خوابید. پس پیامبرصلی الله علیه وآله به فاطمه فرمود: «پسر عمویت کجاست؟». گفت: «در مسجد است». پس به سوی او رفت و دید که ردایش از پشتش افتاده و خاک بر پشتش نشسته است. پس شروع به زدودن خاک از پشت او کرد و میفرمود: «ای ابو تراب، بنشین! ای ابو تراب، بنشین!».[12].
39. علل الشرائع - به نقل از ابن عمر -: با پیامبرصلی الله علیه وآله در نخلستانهای مدینه بودم و ایشان به دنبال علیعلیه السلام میگشت. به دیواری رسید. پس سَرَک کشید و علیعلیه السلام را دید که در زمین کار میکند و غبارآلود است. پس فرمود: «مردم را در این که به تو کنیه ابو تراب دادهاند، سرزنش نمیکنم».[13].
40. تذکرة الخواص: امّا کنیهاش: ابو الحسن، ابو الحسین، ابو القاسم، ابو تراب و ابو محمّد است.[14].